خط می کشید روی تمام سؤال ها
تعریف ها؛معادله ها؛احتمال ها
خط زدبه روی شایدواماوهرچه بود
خط زدبه روی قاعده هاومثال ها
خطی دگر کشیدبه«قانون خویشتن»
قانون لحظه هاوزمان هاوسال ها
ازخودکشیددست وبه خودنیزخط کشید
یعنی به روی دفترخط ها وخال ها
خط ها به هم رسیده ویک جمله ساختند
با عشق ممکن است تمام محال ها
" فاضل نظری"
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمیخواست سر عقل بیاید
یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید
از گریهی بر خویشتن و خندهی دشمن
جانکاهتر، آهیست که از دوست برآید
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغیست که از من برباید
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
فاضل نظری
وَر باد نَدِه اِقَّدَه این زُلفِ چُلُفتَه
بِیزار که وَر بَشنِ مُلِت یَخیده شُلُفتَه
این بی پَیری را که رَقیبوم شده اِمشو
زَنجیل مِزَنَم اِقَّه تو فَرقِش که پَسُفتَه
هیشکه را نَمِلَّم که گَلِت بَن شَه عزیزوم
هر چی دِیَه از هر که شِنُفتی گَفِ مُفتَه
جیرجیر مُکُنَه پیش تو مِثِّ بَچَه تِرناسک
اونوَخ تو خیالِت مِرَسَه خیلی کُلُفته؟
اِمرو دِیَه اوَبُردَه دُرُس بَرگاهِ شعرا
شعرش بیدون هر جا که فقط قافیه جُفتَه
جُف کِردنِ شعر مُد شده هر چند "جلالی"
هیشکه دِیَه مِثِّ تو اِیَچوّنی نگفته
شاعر:دکتر عبدالحسین جلالیان متخلص به جلالی
منبع : "یزد لهجه"
سلام – به نظیر حقیر این شعر دکتر " افشین یداللهی" بسیار زیباست و صدای زیبای استاد "علیرضا قربانی" بر زیباییش افزوده است.
در عشق هم آتش بزن *** وقتی حجابت می شود
گاهی دعا هم، بی دعا *** بهتر اجابت می شود
تفسیر دشنه سخت نیست *** تسبیح اما، مشکل است
وقتی که گاهی بال دل *** گاهی وبالی بر دل است
آدم همینجا خلق شد: *** در رقص جبر و اختیار
یاغی بمان در عاشقی *** پرواز کن، بی پر زدن
از بی نهایت رد شو *** ودر عشق هم آتش بزن
در عشق هم آتش بزن *** وقتی حجابت می شود
سلام
در
پاسخ به اهورا :
فقط معشوق ها می دانند
به کجایِ دل عاشق شلیک کنند
تا دردِ عـشـق دیگر بهبود نیابد ....
"ما گذشتیم و گذشت آن چه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران ..."
"سیدمحمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) "
پ.ن : رجوع شود به ...
حافظ را گشودم و لسان الغیب چنین فرمود :
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
ریک ، او( الزا ) و لازلو را برای رفتن بدرقه می کند. الزا اندکی مقاومت کرده و ناباورانه به ریک نگاه میکند. اما ریک او را راضی به رفتن میکند.
وداعی دوباره برای ریک و الزا رقم می خورد: چشمان اشکبار الزا، نگاه سرد و بی تفاوت لازلو و چهره درهم اما مصمم ریک. هواپیما پرواز میکند و ریک و الزا برای همیشه از هم جدا می شوند. در فضای مه گرفته فرودگاه تنها ریک و سروان رنو باقی مانده اند که با گفتگویی دوستانه درباره آینده در غبار محومی شوند.
و این پایان حماسه کازابلانکاست. . .
مثل کوهنوردی مرده، میان کوه و دره گیر کردهست
گناه چشم تو … یا … نه ! گنـاه عکاس است
که این چنین به نگاهت دچار و حساس است
***
و مدتی است که هنگام دیدن چشمت
"اعوذ بالله" او " قل اعوذ بالناس " است
پل صراط نگاهت ملاک و مقیاس است
***
تمـــام اهل زمیــن را جهنمــی کردی
که آیه آیه ی چشمت "یوسوس الناس" است
***
تمـام شهر از ایمــان به کفــر برگشتند
گناه چشم تو حالا به پای عکاس است؟
***
منصوره فیروزی