تهمت آبرو
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی *** کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت *** شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد *** غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند *** دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت *** کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
من کجا و جرأت بوسیدن لبهای تو *** آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی
فاضل نظری