تا انتها حضور...

باید منتظر ماند و بر این انتظار ایستاد
\

تا انتها حضور...

باید منتظر ماند و بر این انتظار ایستاد

  • Instagram
تا انتها حضور...

سلام

بعضی از حرفها را نباید هرگز بگویی
به خاطر بغضی که در گلو داری
یا به خاطر بغضی که از شنیدن
حرفهای تو در گلو شکل می گیرد
اما اینها دلیل نمی شود که نگویی
" من" با "نوشتن" فریاد خواهم زد...
پس " تو" گوش نوشتاریت را تقویت کن
تا فریادهایم را بشنوی...

"زمزمه" هایت را دوست دارم
درست است که گوش سنگینی دارم
اما " زمزمه" هایت را با گوش جان می شنوم
شاید بپذیرم و شاید ...

اما به "تو" قول می دهم که
خوب بشنوم...

م.ع.ر.ط
Mart.emba@gmail.com

بایگانی

پیوندهای روزانه

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۱، ۰۴:۰۵ ب.ظ

۰

لولوی شیشه ها

نهمین شعر از دفتر «زندگی خواب ها» 
سهراب سپهری:

در این اتاق تهی پیکر 
انسان مه آلود !

نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟ 

درها بسته 
و کلیدشان در تاریکی دور شد. 
نسیم از دیوارها می تراود: 
گل های قالی می لرزد. 
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند. 
باران ستاره اتاقت را پر کرد 
و تو در تاریکی گم شده ای 
انسان مه آلود!

پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته . 
درخت بید از خاک بسترت روییده 
و خود را در حوض کاشی می جوید. 
تصویری به شاخه بید آویخته : 
کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد، 
گویی ترا می نگرد 
و تو از میان هزاران نقش تهی 


گویی مرا می نگری 
انسان مه آلود!

ترا در همه شب های تنهایی 
توی همه شیشه ها دیده ام‌. 
مادر مرا می ترساند: 
لولو پشت شیشه هاست‌! 
و من توی شیشه ها ترا میدیدم‌. 
لولوی سرگردان ! 
پیش آ، 
بیا در سایه هامان بخزیم . 
درها بسته 
و کلیدشان در تاریکی دور شد. 
بگذار پنجره را به رویت بگشایم‌. 

انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت 
و گریان سویم پرید. 
شیشه پنجره شکست و فرو ریخت‌: 


لولوی شیشه ها 
شیشه عمرش شکسته بود.
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۱۳
دانشجوی کلاس اول دبستان

MART

محمد علی رنجبر طزنجی

نجواها  (۰)

هیچ نجوایی هنوز ثبت نشده است

نجوا کردن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">