در این روزها که همه ی جامعه "نمی تونی" را تکرار می کننه
دلم دوستی می خواد که بغلم کنه
و بهم بگه "می تونی .."
پ.ن : بهترین دوست ..
پ.ن 2: قدر دوستان خودمون را بدونیم
پ.ن 3: 90 درصد کارها را خودمون می تونیم انجام بدیم فقط باید کسی باشه که تشویقمون کنه و بهمون روحیه بده
پ.ن 4: شاید حالا متوجه شده باشید که چرا متاهل ها سریعتر رشد می کنند J
پ.ن 5: بهترین دوست هر کسی می تونه همسرش باشه!
سلام
بعضی افراد هم هستند و هم نیستند
هستند به خاطر این که می توانی دردهایت را بهشون بگی
نیستند به خاطر این که نمی تونی سرت را روی شونه هاش بگذاری
و گرمی نفس های شفابخش را روی صورتت حس کنی و انرژی بگیری...
مثل تلفن، تلفن همراه، چت کردن، ویدیوکنفرانس، اسکایپ، واتس آپ و...
اگر ساعت ها با مادر، پدر، همسر و ... تلفنی صحبت کنی
به یک لحظه زل زدن در چشم هایشان نمی رسد
و نوازش دستان گرم مادر بر روی سرت ...
شاید یکی از دلایل نوشتن
این داستان(لینک)
همین باشد.
سلام
خدا باید مدیریت روز قیامت را بده دست "سازمان سنجش"
حداقل برای ایرانی ها
آخه همه ی ما عادت کردیم به سبک برگزاری، تصحیح و اعلام نتایج آزمون بوسیله ی سازمان سنجش
بویژه آقای توکلی دوست داشتنی!!!
و بویژه اون آقایی که پشت بلندگو میگه :
" مراقبین محترم اجرای بند چهار.."
پ.ن : آخرین حرفی که پشت بلند گو اعلام می شود:
" وقت تمام است، لطفا پاسخ نامه های خود را با دست راست بالا بگیرید."
پ.ن 2: وای به روزی که هر چه سعی کنیم نتونیم کارنامه هامون را با دست راست.....
سلام با توجه به تولد " سید محمد کاظم" دست به کشف چند قانون زده ام :
قانون اول : نی نی ها خوردنی هستند. (آدم می خواد بخوردشون از بس که خوشمزه هستند.)
قانون دوم : نی نی ها عامل اتحاد هستند. برای مثال مامان نی نی (خواهر عزیز ما) مادرِ مادرِ نی نی (مادر بزرگوار ما) مادرِ مادرِ مادرِ نی نی (مادر بزرگ ما) و البته عمو و عمه و خاله و دایی همه دست به دست هم دادند تا این نی نی دوران خوبی داشته باشد.
قانون سوم: گریه نی نی ها نه از بین می رود نه کم می شود فقط از زمانی به زمان دیگر منتقل می گردد.
تبصره 1- حداقل 40% گریه نی نی ها باید از ساعت 11 شب الی 7 صبح باشد.
تبصره 2- اگر نی نی ای کم تر از این درصد گریه کرد ، مریض است حتما به دکتر مراجعه گردد.
تبصره 3- افراد زرنگ سعی کنند در طول روز خدمت خودشون را به نی نی انجام دهند و گرنه در طول شب خدمت کردن بسی سنگین و بسی ناخوشایند است.
قانون چهارم : هر چقدر نی نی ها بیشتر گریه کنند و یا اصلا گریه نکنند هیچ تاثیری در مهر و محبت مادرشون نداره، هر روز بیشتر می شود و بیشتر می شود و...
قانون پنجم : نی نی ها علاقه ی خاصی به بغل شدن دارند وگرنه ....
خاطره : چند شب پیش که "سید محمد کاظم" نصف شب بی قراری می کرد من مثل یک دایی اسطوره ای از اتاقم بیرون آمدم و بغلش کردم و شروع کردم به راه رفتن در هال و پذیرایی، وقتی آرام شد روی یکی از مبل های پذیرایی نشستم و از خستگی چشمانم سنگین شد کمی حالت خواب بهم دست داد که در همین حین مادر بزرگوارم آمدند و بچه را از دستم گرفتند و تمام صفاتی که می شد به یک پسر نسبت بدهند به من نسبت دادند که چرا خوابیدی؟؟ ، نگفتی خدایی ناکرده بچه از دستت می افتند و ...
و من که هنوز در شوک این داستان مانده ام...
قانون ششم : ...
جان ایزو، تحقیقات گسترده ای انجام داد و دویست نفر را پیدا کرد که اطرافیانشان آنها را پخته و فهمیده و شاد ارزیابی میکردند و بین شصت تا صد سال سن داشتند
با آنها مصاحبه کرد و تحلیل محتوایی انجام داد
خلاصه این تحقیق که به شیوه ای کاملاً علمی انجام شده در کتابی به نام پنج راز که پیش از مرگ باید دانست
.منتشر شده است
پنج نکته زیر، بین گفته های این افراد مشترک بوده است :
1- آیا واقعاً آنطور که خودم میخواستم زندگی کردم یا آنطور که دیگران انتظار داشتند زندگی کنم زندگی کردم؟
2- آیا هر آنچه را که دوست داشتم انجام دادم یا هنوز در دلم میگویم که ای کاش این کار را کرده بودم یا ای کاش آن حرف را زده بودم؟
3- چقدر دوست داشتن و دوست داشته شدن را تجربه کردم؟
4- غرق در تلخی گذشته بودم و شیرینی آینده یا اینکه سعی کردم از شرایط هر روزم لذت ببرم؟
5- آیا دقت کردم که بیشتر از آنچه از دنیا گرفته ام به دنیا پس بدهم یا نه؟
دختری کشف کرده بود که چگونه بپوشد، تا بیشتر دیده شود
در جلسه خواستگاری هم آنگونه ظاهر شدکه کشف کرده بود
و ده سال پس از زندگی مشترک ، درحسرت کسی که باطنش را ببیند....
"برگرفته از بلاگ "عفاف و حجاب
دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 34 ثانیه
پ.ن : توصیه می شود دوستان حتما نگاه کنند
پ.ن 2: با تشکر از رفیق شفیقمان "امین نادی"
سلام
به بعضی ها باید گفت :
" بهترین کمک تو اینه که خفه بشی و یه گوشه ای بشینی"
حاج کاظم: من خیبری ام. اهل نی، هور، آب.
عباس: خیبری ساکته، دود نداره. سوز داره.
هیچکس در آژانس شیشه ای "حاج کاظم" را همراهی نمی کند هیچ کدوم از گروگان ها که از اقشار متفاوت جامعه هستند نمی آید از ته دل بگوید حاج کاظم حق با شماست شما داری راست می گویی و ما آدم های بی معرفتی هستیم و... حتی "احمد" هم به "حاج کاظم" ایمان ندارد چه برسد به "سلحشور"و دیگران
نکته اول : نکته ی جالب در این فیلم این است که بر خلاف انتظار همه "نظام" بالاخره برای فرزندش اقدام می کند و برایش یک هواپیما می فرستد... اما چه کنیم که دیر شده است...
نکته دوم : هیچ کس در آژانس شیشه ای از "حاج کاظم" حمایت نمی کند بجز "تماشاگر" آن هم در پایان فیلم و هنگام خروج از سالن سینما...( توانایی "ابراهیم" هست دیگر...)
نکته سوم : هرگز از "مسعود ده نمکی" انتظار نداریم که "ابراهیم حاتمی کیا" و یا حتی " اصغر فرهادی" باشد اما انتظار داریم که "مسعود ده نمکی" باشد و بماند (متاسفانه در کار ایشون پیشرفتی نمی بینم و شخصیتها در لباس های گوناگون تکرار می شوند).
پ.ن : درباره ی "سوز" خواهم نوشت...
پ.ن 2: یاد خاطرات پدر در جزیره ی مجنون و فریادهای "سوختم ...سوختم ..." می افتم.
1- ابلاغ حکم و بعدش اجرا...
وقتی حکم اعدام قطعی شد و ابلاغ حکم صورت گرفت از "بند" مربوطه ( مواد مخدر ، قتل عمد و...) می آورند به یه سلول انفرادی که همه چیز آماده هست برای یک اعدامی ،
2- مهمانی با شکوه
سه روز اونجا مهمانی و آماده ات می کنند برای مراسم پر شکوه اعدام ...
3- اعدام های آرام
خانواده ات را که می آورند اعدام می شوی
دختر کوچکت که نمی داند کجاست ولی خوشحال است از اینکه تو را دریک سوییت نسبتا مجهز می بیند و تو مجبوری لبخند بزنی اعدام می شوی...
یاد آرزوها و تصمیماتی که با همسرت گرفته ای یاد مراسم عقد یاد خرید بازار یاد.... اعدام می شوی
4- اقدام برای خوداعدامی
اعدام های آرام طاقتت را طاق کرده اند نمی توانی سه روز صبر کنی دنبال چیزی می گردی که با آن رگ بزنی و خلاص بشوی از این همه سختی و بدبختی...؛ اما سویت برای یک اعدامی تعبیه شده است و مجهز به دوربین های مدار بسته...
5-کمکت می کنند...
زبانت بند آمده است مردی که چهره اش را پوشانیده تو را به سمت جلو حرکت می دهد اما تو نمی توانی حرکت کنی و مرد پوشیده تورا کمک می کند برای اجرای یک مراسم با شکوه...
6- صدای ناله..
صدای ناله ی همسر و مادرت را می شنوی که تو را تماشا می کنند ...
7- طناب زبر
سنگینی طناب را روی گردنت حس می کنی و شروع می کنی به خرخر کردن ....
8- اعدام می شوی
...
پ.ن : رجوع شود به "شهدای گمنام-زندان-سربازی"
پ.ن 2: به حساب خود برسید قبل از اینکه به حسابتان برسند!!!
پ.ن 3: سه روز سوییت اعدام مثل سه روز اعتکاف!(چه فرقی دارد مگر؟؟؟)
پ.ن 4: با توجه به نکات فوق؛ اعدام کنید خود را قبل از اینکه اعدامتان کنند(البته اعدام معنوی)
اقلیما در"برای پسرم، ابراهیم" نوشته بود:
" ابراهیمم
یادت باشه
حق نداری ، حق نداری برای منافع خودت ، آدم قربانی کنی."
و من برای ابراهیمِ اقلیما نوشتم:
" و روزی که منافع خودت را برای خدا ذبح کردی
عید قربانت را جشن بگیر"
می دونی کی دنیا روی سختش را بهت نشون می ده؟؟
که یک مطلب عرفانی، فلسفی و... بزاری تو سایت ، اونوقت یکی بیاد نظر بده که ...
مثلا1 : رسید وقتِ انـــــار ، این میوه پـــــاییزى …. و چه دل خونـــــــــى دارد انار ، از رسیدن...!
نظر یکی از بازدید کنندگان محترم : صد دانه یاقوت... دسته به دسته...!!!!
مثلا 2 : از پاییز مهرش برای تو ،برگ ریزش برای من ……پاییز مبارک...
نظر همون بازدید کننده ی محترم : آخی...نمیشه برگ بزرگ برای من باشه به نظر من A4 خوبه
پ.ن : قضاوت با خودتون؛ عایا روزهای سخت تری در پیش رو هست؟؟؟؟
پ.ن 2: آقای ظریف شما نمی خواد با 5+1 مذاکره کنید!!! بیایید با "بازدید کننده ی محترم" وارد مذاکره شوید! آقای عراقچی کجایید!!! آقای تخت روانچی....
پ.ن 3: اصلا یه پیشنهاد: آقای ظریف و 5+1 بیایند با "بازدید کننده ی محترم"وارد مذاکره شوند.
اهورا نوشته بود :
"بعضی هامون عادت کردیم برای اینکه نشون بدیم قله ایم
کنار خودمون دره بکنیم..."
و برایش نوشتم :
" نیازی نیست که آنها بفهمند قله ایم
نوازش ابرها برایمان کافی است."
به قول عرفا:
تو چه کار پایینی ها داری ؛ بالایی را بچسب !!!!
سلام
روایت اول – ساعت 11 بود تماس گرفتم با زندان یه زندانی گوشی را برداشت گفتم با محمد کار دارم گفت نیست یک ربع دیگه تماس بگیرید .دیدم یه وقتی دارم گفتم بروم گلزار شهدای گمنام، پانزده شهید گمنام در قطعه گلزار شهدای گمنام یزد خاک هستند در کنار 3700 شهید استان یزد و...
روایت دوم – ساعت حدودا 11:20 دقیقه بود تماس گرفتم خود محمد گوشی را برداشت گفت اطلاعات هستم گفت صبر کنم الآن میام اونجا ( چند سوال داشتم که می خواستم ازش بپرسم) ؛ محمد آمد اطلاعات و گفت :"با حفاظت هماهنگ کردم بیا بریم داخل " موبایل و کیف را تحویل دادم و رفتیم داخل، از همه گروهی آنجا بودند سیاسی ، مالی ، امنیتی ، اجتماعی ، مواد مخدر، قضایی و... زندان بخشهای زیادی داشت دارالقران ، گلخانه، کتابخانه و...(وقتی به کتابخانه رسیدم هوس کردم زندانی باشم و بشوم مسئول کتابخانه ی زندان ؛ حبس بکشم از جنس کتاب) اما چیزی که ذهن من را مشغول کرد یه محلی بود که دوستم بهش می گفت " سوئیت اعدام" و...
روایت سوم – نزدیک های ساعت 13 بود که از زندان بیرون آمدم گوشی و کیف را تحویل گرفتم دیدم عباس پنج بار تماس گرفته است سریع رفتم به شهرک فنی کنار خلدبرین .عباس را که دیدم تمام خاطرات خدمت برای من تازه شد بعد از نماز جماعت نشستیم با عباس خاطرات خدمت را تکرار کردیم.
روایت چهارم – دلم شهدای گمنام ، حبس و خدمت می خواهد!
پ.ن : ما گمنام هستیم و آنها ... خیلی خیلی بی معرفت هستیم نسبت به شهدا...
پ.ن 2: در زندان احساس غربت نکردم زیرا اکثر افراد از جنس خودم بودند و به خاطر یک اشتباه الآن اینجا ...
پ.ن 3: دلم برای میدان شهدای مشهد و امام رضا (ع) تنگ شده است...
پ.ن 4: بعدا نکات بیشتری از این سه ساعت عرض خواهم کرد
سلام در تاریخ 1393/05/27 دست به یک کار انقلابی زدم
و خودم را به یک " کارشناس ارشد تغذیه" معرفی نمودم
و برنامه ی " ترک" را دریافت نمودم.
پ.ن : خوشبختانه وزن خود را به زیر "نود کیلوگرم" رساندم و در برنامه ی بلند مدت "هشتاد و پنج کیلوگرم" را نشانه گرفته ام.
پ.ن 2: یه واقعیت تلخ : این رژیم بیشتر جنبه ی روانی دارد و کلا غذا خوردن با لذت را برای شما "زهر مار" می نماید. مثلا شما نشسته ای دارید "سیب زمینی های ته دیگ" را می خورید یاد گفته ی "کارشناس ارشد تغدیه " می افتید ، این موجب نمی شود دست از خوردن بکشید فقط موجب "زهر مار" شدن غذایتان می شود.
سلام
خدمت مقدس سربازی که بودیم فرمانده برای توجیه بعضی از اقدامتش شعر زیر را می خواند:
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستم کاری بود بر گوسفندان
فرمانده = ا:
من :( =
گوسفند :) =
پلنگ تیز دندان = (&
برگرفته از "ترحم"
سلام
دیروز تهران بودم برای ارائه پروژه کسری خدمت و گرفتن اطلاعات مربوط به پایان نامه ام و از همه مهم تر یه سری به یکی از دوستانم زدم ودرباره " تئوری آشوب" و " اثر پروانه ای" صحبت کردیم که البته آخر کاریش به بحث و جدل علمی تبدیل شده بود. در بین صحبت هامون "معبود" یه حرفی زد که خیلی به دلم نشست گفت:
"تئوری آشوب دلیلی بر اثبات وجود خداست" دیدیم آقا راست میگه "تئوری آشوب" در اصل همان "برهان نظم " هست.
یکی دیگه از دوستان (همان کسی که از من و معبود عکس یادگاری گرفتند) درباره اثر پروانه ای گفتند:
"ما باید همه ی کارمون را درست و با عقل انجام بدیم و بعدش توکل ...توکل ... و توکل"
پ.ن : ایشون دوست قدیمی ما نیستند اما وقتی کنارش می نشینم حس نشستن در کنار یه دوست قدیمی بهم دست می ده !
پ.ن 2: مجددا از همین جا و بدینوسیله قبولی معبود عزیز را در دکتری مدیریت دانشگاه یزد را بهشون تبریک می گویم.
پ.ن 3: به پیمان عزیز هم که در دکتری دانشگاه سمنان قبول شده تبریک می گویم.
پ.ن 4: به مسعود هم برای قبول شدن در ارشد دانشگاه تهران تبریک می گویم.
پ.ن 5: طی کردن مسیری که دوستان از دیرباز قدم در آن نهاده اند موجب دلگرمی و محکوم به رستگاری می باشد.
پ.ن 6: از معبود مجددا تشکر می کنم که ما را بوسیله دو استکان بزرگچای از خماری در آورد (لازم به ذکر هست که ما یزدی ها یه جورایی معتاد شده ایم به چای... مسئولین رسیدگی کنند خواهشا... معتاد مجرم نیست مریض است...!!!)
بهانه
از
باغ میبرند چراغانیات کنند**تا کاج جشنهای
زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»**تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند**این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی**شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست**از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست**گاهی
بهانهای است که قربانیات کنند
فاضل نظری
سلام
یکی از ویژگی های آهنگ های "رضا صادقی" این هست که طرف مقابل هیچ وقت " نفرین" نمی شود هرچند ممکنه خیلی خیلی " بد " هستند و این یعنی عشق یه عشق حقیقی ...
پ.ن: آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت / عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
پ.ن2 : محسن چاوشی را هم دوست دارم بویژه اینکه تمام قد در برابر دفاع از مردم غزه ایستاده است اما در آهنگ های "مردم آزار" و یا "خیانت"و... اثری از عشق صادقانه ی رضا نیست.
پ.ن3: منظور از این مطالب اینست که عاشق واقعی همیشه از عشقش حمایت می کنه و تقصیرات را گردن طرف مقابل نمی اندازه!(دوستان از تحلیل های لایه ای و عمقی جدا خودداری فرمایند!)
تهمت آبرو
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی *** کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت *** شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد *** غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند *** دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت *** کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
من کجا و جرأت بوسیدن لبهای تو *** آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی
فاضل نظری
سلام
برای آقایون و خانم هایی که می گویند فلسطین به ما چه؟
یک پاسخ مشخص و عقلانی : " خطها مقدمند"
یعنی اینکه دشمنی رژیم صهیونیستی اثبات شده است.
اگه امروز غزه را بگیرند فردا فکر"....." دارند
پ.ن: یادتان باشد در نظام صهیونیستی یک نوع شهروند بیشتر نداریم ؛ بقیه افراد اصلا شهروند نیستند
نمونه آن یاسر عرفات ،با اینکه سازش کرده بود سرنوشتی جز ترور خاموش در انتظارش نبود.
گاهی یادم میرودکه
دوستانی بهتراز باران دارم
که بایدگاه گاهی یادشان کنم ...
آن لحظه هارا به حساب "بی حالی" بگذار نه "بی وفایی" ...
سلام
این طرح را دیدم یاد این متن از خودم افتادم:
پ.ن : می دانم زیاد با مطالب و اخلاقیات من همخوانی ندارد اما هست دیگر...
تمام صحنه های کشتارمردم مظلوم عزه و جنون صهیونیستها را می بینم
بارهاوبارها می بینم
بغض هایم را فرو می دهم
و سعی برعمیق کردن کینه خودنسبت به دشمن دارم
مطمئن هستم این کینه به درد خواهد خورد