حاج کاظم
حاج کاظم: من خیبری ام. اهل نی، هور، آب.
عباس: خیبری ساکته، دود نداره. سوز داره.
هیچکس در آژانس شیشه ای "حاج کاظم" را همراهی نمی کند هیچ کدوم از گروگان ها که از اقشار متفاوت جامعه هستند نمی آید از ته دل بگوید حاج کاظم حق با شماست شما داری راست می گویی و ما آدم های بی معرفتی هستیم و... حتی "احمد" هم به "حاج کاظم" ایمان ندارد چه برسد به "سلحشور"و دیگران
نکته اول : نکته ی جالب در این فیلم این است که بر خلاف انتظار همه "نظام" بالاخره برای فرزندش اقدام می کند و برایش یک هواپیما می فرستد... اما چه کنیم که دیر شده است...
نکته دوم : هیچ کس در آژانس شیشه ای از "حاج کاظم" حمایت نمی کند بجز "تماشاگر" آن هم در پایان فیلم و هنگام خروج از سالن سینما...( توانایی "ابراهیم" هست دیگر...)
نکته سوم : هرگز از "مسعود ده نمکی" انتظار نداریم که "ابراهیم حاتمی کیا" و یا حتی " اصغر فرهادی" باشد اما انتظار داریم که "مسعود ده نمکی" باشد و بماند (متاسفانه در کار ایشون پیشرفتی نمی بینم و شخصیتها در لباس های گوناگون تکرار می شوند).
پ.ن : درباره ی "سوز" خواهم نوشت...
پ.ن 2: یاد خاطرات پدر در جزیره ی مجنون و فریادهای "سوختم ...سوختم ..." می افتم.