سلام
خدمت مقدس سربازی که بودیم فرمانده برای توجیه بعضی از اقدامتش شعر زیر را می خواند:
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستم کاری بود بر گوسفندان
فرمانده = ا:
من :( =
گوسفند :) =
پلنگ تیز دندان = (&
برگرفته از "ترحم"
سلام
خدمت مقدس سربازی که بودیم فرمانده برای توجیه بعضی از اقدامتش شعر زیر را می خواند:
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستم کاری بود بر گوسفندان
فرمانده = ا:
من :( =
گوسفند :) =
پلنگ تیز دندان = (&
برگرفته از "ترحم"
بین سالهای 88 تا 90 دوشنبه ها بعد از نماز مغرب و عشا(و البته بعضی از مواقع قبل از نماز) یه سری جلسات داشتیم تحت عنوان "جلسه مطالعاتی امام موسی صدر"، هدف از این جلسات خودجوش افزایش اطلاعات مذهبی ، سیاسی ، مدیریتی و... بود که پایه ای برای کادر سازی و افزایش توان معنوی افراد در راستای مباحث فرهنگی بود.
مدیریت جلسه با یکی از بزرگان و فرهیختگان گروه بود و در فضای صمیمی هر فردی به ارائه یک سلسله مباحث می پرداخت و دیگران نسبت به آن سوال و حتی بحث چالشی می شد.
یادش بخیر پایه بسیاری از بحث های امروزی ریشه در سوالات "جلسه مطالعاتی امام موسی صدر" داشت مثلا بحث های بابیت، بهاییت و وهابیت را در آنجا مطرح کردم و...
پ.ن : بعدها آقایان سعی کردن چیزی شبیه این جلسه با عنوان "حلقه صالحین" تشکیل دهند که ذهنیت خوبی بود اما مشکل اساسی آن دستوری بودنش بود.
پ.ن 2: با برادرم در نمایشگاه تهران بودیم که به غرفه امام موسی صدر رسیدیم وقتی از این طرح درحال اجرا در یزد گفتیم بسیار خوشحال شدند و کتاب هاب فوق را با تخفیف بسیار(یه جورایی هدیه) به ما دادند و البته چند تا عکس که یکی از آنها را تابلو کردم و به دیوار اتاقم زدم.
پ.ن3: نکته جالب نوع پوشش و برخورد خانم ها در آنجا بود با توجه به اینکه چادری نبودند اما حجاب بسیار کاملی داشتند و برخوردی بسیار مودبانه و باوقاری داشتند.(قابل توجه بعضی از مذهبی های ما که مسلمانی را فقط مختص خودشان می دانند)
پ.ن 4: توصیه می کنم خواندن این مطلب: "لینک"
در پارک علم وفناوری یزد یه دوره گذاشته بودند تحت عنوان "...." من با اکراه در این نشست تخصصی شرکت کردم کم کم داشت خوابم می برد که اون آقای ارائه دهنده گفت:
دوستان می دونید فرق بین "رئیس" و "مدیر" چیه؟
یه همهمه ای بین افراد افتاد و بعد اون آقای ارائه دهنده بادی در غبغب مبارک انداختند و با جدیت مثال زدنی فرمودند:
"رئیس" ریاست می کند اما " مدیر" در اصل " م-د-ی-ر-ی-ت" می کند
آنچنان کلمات مدیریت را بلند و بخش بخش تلفظ کرد که من و تمام حضار قانع شدیم.
پ.ن: در کل دوره ی ارشد (مدیریت استراتژیک) هیچ استادی من را اینجور قانع نکرده بود!
سلام
امروز میان بازرسی برای دفتر..... (دفتری که سابقا درآن کار می کردم)
مدیرعامل زنگ من زدند و گفتند :"شما هم با توجه به سوابقت حضور داشته باش"
من هم گفتم باشه و کت وشلوار را پوشیدم و خودم را رسوندم دفتر و با اعضای دفتر همه چیز را چک کردیم که مشکل خاصی وجود نداشته باشد مدارک و قرارداد و ...
وقتی همه چیز (نسبتا) مرتب بود یه نفس را حت کشیدیم و منتظر بودیم تا بازرس بیاد و ...
پ.ن1 : به خودم گفتم که لازمه یه نگاهی هم به "دفتر" اعمال و کارهایم بندازم تا یه زمانی اگه بازرس اومد مشکل خاصی توی پرونده ما وجود نداشته باشد
پ.ن2: حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا وَ تَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْأَکْبَر
از پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) نقل شده است: پیش از آنکه به حساب شما برسند خود به حساب خویش برسید، و قبل از آنکه مورد سنجش قرار گیرید خویشتن را بسنجید، و خود را براى رستاخیز بزرگ آماده کنید. (مطالعه بیشتر )
پ.ن3 : یه نگاهی به تنها قراردادی که امضا کردیم بیاندازیم "أَلست بربّکم قالوا بلی"
من و داستان نا تمام "تو" که در قاب بی نهایت زندگی ام مانده ای
مرا با موسیقی سکوتت سحر کرده ای
"بی رحمِ باوفا"
سلام
مادرم: این ها چیه روی دیوار اتاقت نقاشی کرده ای؟
من: خودم را تزیین کرده ام !
مادرم: تو هم دیوانه ای
من: این اخلاق من است ، شما که خوب پسرتان را می شناسید
مادرم: مگر دیوانه ها را هم می شود شناخت؟
من : دیوانه ها مثل عاقل ها آدم های پیچیده ای نیستند می شود راحت شناختشان؛ مثل من
مادرم : اما تو خیلی پیچیده ای!
من : دیوانه هم هستم؟
مادرم : دیوانه ای پیچیده؛ شاید هم دیوانه زنجیری!
من : یعنی پسر بزرگتان دیوانه ای زنجیری است؟
مادرم: بله اما زنجیری از جنس عقل!
مادرم: توکل کن
مادرم: خدا ببین
مادرم: آنوقت می شوی یه دیوانه درست و حسابی!
مادرم : .....
پ.ن: کم کم دارم مطمئن می شوم که مادرم "عارفی فیلسوف" هستند
امروز هیچ وقت یادم نمی رود
1393/04/14
مصادف با 7 رمضان 1435
1-شنیدم از تو آشپزخونه صدا میاد رفتم میبینم داداشم هی در یخچالو باز و بسته میکنه میگم: چرا همچین میکنی؟ درش کنده شد میگه: دارم رفرش میکنم ببینم چیز جدید پیدا میکنم یا نه!!!
خدایا این خوشیا رو از ما نگیر!
2- دخـتره داشـت تـو کـافه کـاپـوچینـو میخـورد ، یـه پسـره اومـد یـه کـاغذ تـا شـده انـداخت رو میـزش و رفـت !! دخـتره خیـلی بـا خودش کلـنجار رفـت کـه کـاغذ ُ بـرداره یـا نـه ، آخـر برداشـت و گـذاشـت لـای دفـترش . شب تـو اتـاقـش از خـودش پـرسید : آیـا ایـن پسـر میـتونه آغـاز راه خـوشبـختی مـن بـاشه ؟ بـالـا خـره دل بـه دریـا زد و کـاغذ ُ بـاز کـرد و بـا کمـال تعجـب دیـد کـه روی کـاغذ بـا خـط زیبـا نوشتـه شـده :
.نمی دانم باید در این دنیای وحشی چه حیوانی باشم :
سگ : پارس کردن برای ...
گرگ : دریدن و ...
گوسفند : خوردن و خورده شدن
شیر : سلطان جنگل...
اما من دوست دارم
« گاو مش حسن » باشم
از یه خرگوش می پرسن
چرا هویج می خوری
می گه : « هویجوری»
قسم به این
همه که در سرم مدام شده
قسم به من ! به همین شاعر تمام شده
قسم به این شب و این شعر های خط خطی ام
دوباره بر می گردم به شهر لعنتی ام ...