سلام
امروز همراه غلامعباس رفتیم دم در خونمون نشستیم و به دور از هیاهوی شبکه های اجتماعی و موبایلی با هم رو در رو صحبت کردیم، بهم چسبید، جاتون خالی
دفعه قبل که توی کوچه داشتیم صحبت می کردیم گشت نیروی انتظامی اومد و گفت شما اینجا چیکار دارید؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟
بغض من در گلوی یک کتری
آنقدر مانده تا رسوب شده
چای را رو به لامپ میگیرم
استکانم پر از غروب شده
من تمام غروب هایم را
استکان پشت استکان خوردم
روز هم با تمام خستگی اش
رفت... حالم دوباره خوب شده
روز رفت و دروغ ها کم شد
از هیاهوی بوووق ها کم شد
یا اگر هست، باز شکر خدا
شب کمی ساترالعیوب شده
دیدم از چشم پنجره... دیدم
روز بی قید و لا ابالی را
چقدر واجب حرام شده
چقدر حرمت وجوب شده
کوه افتاد دست معدن چی
جنگلی دست یک ذغال فروش
شهر حالا تمام دل خوشی اش
چارتا تکه سنگ و چوب شده
هم تبر میزنند پای درخت
هم بمیرند بی هوای درخت
مثل کرمی که لابلای درخت
لقمه چرب دارکوب شده
عشق در درس سرد دانشگاه
شده یک قلب تیرخورده فقط
که به دستان خسته ی خودکار
روی هر میز خالکوب شده
دل آیینه سنگ تر شده باز
نفس خانه تنگ تر شده باز
قفل، این قفل های پنجره کُش
باز پابست چارچوب شده
...
آه برگرد... آخرین عابر!
مطمئنم در این خیابانی
چشم سبز چراغ راهنما
رو به شال تو میخکوب شده
رضا حاج حسینی
بی لشگریم!حوصله شرح قصه نیست
فرمانبریم حوصله شرح قصه نیست
با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم! حوصله شرح قصه نیست
فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم! حوصله شرح قصه نیست
تکرار نقش کهنه خود در لباس نو
بازیگریم!حوصله شرح قصه نیست
آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم! حوصله شرح قصه نیست
همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست
آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست ...
"فاضل نظری"
رسوا
آنروز که غمخانه به نامم کردی
در خانه خود دست به جامم کردی
من مست شدم از غم تو، باور کن!
انگشت نمای خاص و عامم کردی ...
" محمد مهدی باقری اتابک"
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ...
"مولانا"
****
طنز نوشت :
این دوست عزیزمون خیلی رندانه شعر جناب مولانا را به تصویر کشده است :