هآمب 113 [سطح ...]
بغض من در گلوی یک کتری
آنقدر مانده تا رسوب شده
چای را رو به لامپ میگیرم
استکانم پر از غروب شده
من تمام غروب هایم را
استکان پشت استکان خوردم
روز هم با تمام خستگی اش
رفت... حالم دوباره خوب شده
روز رفت و دروغ ها کم شد
از هیاهوی بوووق ها کم شد
یا اگر هست، باز شکر خدا
شب کمی ساترالعیوب شده
دیدم از چشم پنجره... دیدم
روز بی قید و لا ابالی را
چقدر واجب حرام شده
چقدر حرمت وجوب شده
کوه افتاد دست معدن چی
جنگلی دست یک ذغال فروش
شهر حالا تمام دل خوشی اش
چارتا تکه سنگ و چوب شده
هم تبر میزنند پای درخت
هم بمیرند بی هوای درخت
مثل کرمی که لابلای درخت
لقمه چرب دارکوب شده
عشق در درس سرد دانشگاه
شده یک قلب تیرخورده فقط
که به دستان خسته ی خودکار
روی هر میز خالکوب شده
دل آیینه سنگ تر شده باز
نفس خانه تنگ تر شده باز
قفل، این قفل های پنجره کُش
باز پابست چارچوب شده
...
آه برگرد... آخرین عابر!
مطمئنم در این خیابانی
چشم سبز چراغ راهنما
رو به شال تو میخکوب شده
رضا حاج حسینی