همه ی افکارم را مرتب می کنم
آماده می شوم تا پاسخ تمام سوالهای تو را بدهم
پاسخ تمام "سوال "های خودم را
"پاسخ" خودم را
"خودم" را
"تو" را
....
گاهی وقتها دلم می گیرد
فقط دلم می گیرد
"دلم" می گیرد
"می گیرد"
" ..."
ای عشق، ای ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشنای همه عاشقانه ها
ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه ها
با هر نسیم، دست تکان میدهد گلی
هر نامهای ز نام تو دارد نشانهها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه ی گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانه ها
باران قصیدهای است تر و تازه و روان
آتش ترانهای است به زبان زبانهها
اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بیکرانهها
کوچه به کوچه سر زدهام کو به کوی تو
چون حلقه دربهدر زدهام سربهخانهها
یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانهها
( زنده یاد قیصر امین پور )
یکی از دوستان جایی نوشته بود :
"خدای عزیزم،
وقتی دیشب گفتم زندگی از این بدتر نمیشه.
این جمله یک نق زدن معمولی بود نه یک دعوت به مبارزه و چالش!
زیاد جدی نگیر "
پ.ن : دیدیم خیلی خیلی راست میگه....
پ.ن 2: گاهی وقتها فرق نق زدن ساده و یه چالش سنگین را نمی دانیم!
شاید تعداد اندکی از افراد حسی که من نسبت به این شعر داشته ام را داشته باشند
باز هم ممنون از فاضل عزیز؛ گاهی وقتها نقش حافظ را برای ما بازی می کند.... :
همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند
آهوان مست، جور چشم او را می کشند
زیر بار عشق، قامت راست کردن ساده نیست
موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند
قصه ی انگشتری بی مثلم اما بی نگین
دوستان از دست من شرمندگی ها می کشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشید و ماه
سایه ام را بیشتر بر خاک دنیا می کشند
شرک موری بود بر سنگ سیاهی در شبی!
چشم های ما فقط «رنج» تماشا می کشند
اقلیت
کبریای توبه را بشکن! پشیمانی بس است
از جواهرخانه ی خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد! مسلمانی بس است
یوسف از تعبیرخواب مصریان دلسردشد
هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است
نسل پشتِ نسل تنها امتحان پس می دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنیم!
سفره ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است!
فاضل نظری
شب وصل است و طی شد نامه هجر *** سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش *** که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه *** و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را *** که بس تاریک میبینم شب هجر
دلم رفت و ندیدم روی دلدار *** فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ *** فان الربح و الخسران فی التجر