شاید تعداد اندکی از افراد حسی که من نسبت به این شعر داشته ام را داشته باشند
باز هم ممنون از فاضل عزیز؛ گاهی وقتها نقش حافظ را برای ما بازی می کند.... :
همچنان صیاد را صحرا به صحرا می کشند
آهوان مست، جور چشم او را می کشند
زیر بار عشق، قامت راست کردن ساده نیست
موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند
قصه ی انگشتری بی مثلم اما بی نگین
دوستان از دست من شرمندگی ها می کشند
قامتم هر قدر رعناتر شود، خورشید و ماه
سایه ام را بیشتر بر خاک دنیا می کشند
شرک موری بود بر سنگ سیاهی در شبی!
چشم های ما فقط «رنج» تماشا می کشند