تا انتها حضور...

باید منتظر ماند و بر این انتظار ایستاد
\

تا انتها حضور...

باید منتظر ماند و بر این انتظار ایستاد

  • Instagram
تا انتها حضور...

سلام

بعضی از حرفها را نباید هرگز بگویی
به خاطر بغضی که در گلو داری
یا به خاطر بغضی که از شنیدن
حرفهای تو در گلو شکل می گیرد
اما اینها دلیل نمی شود که نگویی
" من" با "نوشتن" فریاد خواهم زد...
پس " تو" گوش نوشتاریت را تقویت کن
تا فریادهایم را بشنوی...

"زمزمه" هایت را دوست دارم
درست است که گوش سنگینی دارم
اما " زمزمه" هایت را با گوش جان می شنوم
شاید بپذیرم و شاید ...

اما به "تو" قول می دهم که
خوب بشنوم...

م.ع.ر.ط
Mart.emba@gmail.com

بایگانی

پیوندهای روزانه

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ب.ظ

۱

چگونه از نماز خود لذت ببریم؟

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ب.ظ

چگونه از نماز خود لذت ببریم؟

چند وقتی بود که این سوال ذهنم را مشغول کرده بود تا رسیدم به سخنرانی ارزشمنداستاد پناهیان

از شما هم خواهشمندم قبل از (دریافت فایل در پایان این مطلب) پاسخ سوال من را بدهید:

چگونه از نماز خود لذت ببریم؟

به نقل از http://shoghevesal.blog.ir

لینک دانلود سخنرانی

http://www.snn.ir/Images/News/AtachFile/3-9-1392/FILE635208857572483599.mp3

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۱۷
دانشجوی کلاس اول دبستان

نجواها  (۱)

دوره ی دانشگاه یه رفیق داشتم

این رفیقم یه بابا داشت

باباش روحانی بود ادم شناخته شده ای هم بود توی دانشگاه تهران مسئولیت مهمی داشت

این رفیق ما که باباش روحانی بود خودشم حوزه ی علمیه ی قم چند وقتی طلبگی کرده بود

یعنی چند وقت می گم فکر نکنی کما

نه!

زیاد

مثلا فرض کن یه سطح مونده بود تا معمم بشه (عمامه دار)

خلاصه این رفیق ما نماز نمی خوند

ترم یک

ترم دو

ترم سه

ترم چهار

گذشت و گذشت تا شد فرض کن سال سوم

یه روز اتفافی دیدیم تو نمازخونه اومده داره نماز می خونه

رفتم گفتم فلانی حالا خودمونیم رفاقتانه بگو ببینیم این قضیه چیه؟

گفت کدوم قضیه

گفتم تو مگه طلبه نبودی کیا بیایی داشتی و اینا

باباتم روحانی بود

نه به اون چند وقت نماز نخوندنت نه به این یهویی شروع کردن به نماز خوندنت

گفتیم شیخ! ما را بگو این چه سری ست اندر حکمت این!!؟

خلاصه گفت که اون مدتی که نمی خوندم داشتم به دلایل یه همچین روزی که شروع می کنم به خوندن فکر می کردم، اخه چند وقتی احساسم این شده بود که برام یکنواخت شده و لذتی نمی برم درکی ازش ندارم و خلاصه نمی فهمم دلا و راست شدنم چقدر به عبادت شبیهه؟ و چقدر به انجام یک عادت تکراری و خسته کننده ی روزانه.

خلاصه این رفیق ما چند وقتی فاصله گرفته بود، تا روحش تشنه بشه تا آثارش نمایان بشه، تا بفهمه قضیه چیه چه تاثیری داره. بعد شروع کرده بودم به خوندن

ما همیشه از ب بسم ا... شروع می کنیم به انجامش بدون این که بهمون بگن بهش فکر کن!

خب حقم دارن بچه ی شیش هفت ساله به چی نماز فکر کنه! می رسیم هفده هجده که وقت فکر کردنه! دیگه دیر شده، برامون عادت شده خسته کننده می خوایم اول وقت بخونیمش خیالمون راحت شه خوندیم بریم سراغ کارامون

خیلی از کسایی که اول وقت می خونن به همین نیت می خونن، می گن تکلیفه انجام بدیم از دوشمون برداشته بشه خلاص شیم بریم سراغ کار و بار

خلاصه این بود قصه ی امشب ماااااااااااااا


یا حق



پاسخ:
سلام
قبلا این داستان را گفتی
قبول دارم اگر کاری پشت آن تفکر نباشد بعد از مدتی جذابیت خود را از دست می دهد
دین داری پله پله است
ما در همان پله اول مانده ایم
دعا بفرمایید رستگار شویم

نجوا کردن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">