بعضی از حرفها را نباید هرگز بگویی به خاطر بغضی که در گلو داری یا به خاطر بغضی که از شنیدن حرفهای تو در گلو شکل می گیرد اما اینها دلیل نمی شود که نگویی " من" با "نوشتن" فریاد خواهم زد... پس " تو" گوش نوشتاریت را تقویت کن تا فریادهایم را بشنوی...
"زمزمه" هایت را دوست دارم درست است که گوش سنگینی دارم اما " زمزمه" هایت را با گوش جان می شنوم شاید بپذیرم و شاید ...
صدا از چراغها می امدند یا از بالای درختهای
چناری که تا یک متر در اب فرورفته بودند چنارها آب را میمکیدند و آن را
دوباره از شاخه ها و برگهایی که در بالای خود داشتند به بیرون مریختند انکار سالها
بود که زمین را این چنارها بارانی نه آبیاری می کنند نه هزاری نه بلبلی اما صدای
دلنیشی از ان اطراف می امد شاید آن بالا
بالای درخت یک گنجشکی خانه کرده باشد و الان در ان تو در توی برگها می خواند اما
گنجشک که ...