۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۰۰
خیلی نگرانم
انگار قراره اتفاقی بیافتد
استرس را با تک تک سلولهای بدنم حس می کنم
صدقه می دهم ، قرآن می خوانم ، توکل ، توسل و...
فکر می کنم آن لحظه ای که سالها منتظرش بودم فرا رسیده است
لحظه ها نزدیکند اما اتفاق ها دور ، همانطور که بغض ها نزدیک و اشکها دور
هر وقت دچار این احساس می شوم اتفاقات خاصی [خوب-بد] برایم می افتد اتفاقاتی که تاثیر زیادی در زندگی دارند ، خدایا کمکم کن (من جز تو کسی را ندارم ...)